لهستان و ایران در دوران پادشاهی قاجار

روابط ایران و لهستان در دوران پادشاهی قاجار

سرآغاز رسمی روابط سیاسی میان دو دولت ایران و لهستان را نامۀ «ازون حسن‌خان» به پادشاه لهستان دانسته‌اند. هرچند گروهی در اصالت این نامه تردید کرده‌اند. بااین‌حال می‌توان نشانه‌هایی از ارتباط میان ایرانیان و اسلاوهای غربی را در روزگاری پیش‌تر نیز بازشناسی کرد. در سنت بررسی روابط میان ایران و لهستان، پژوهش‌ها بیشتر معطوف به دو کانون تاریخی است. نخست دوران پادشاهی صفویه در ایران؛ دو دیگر دوران دهشت‌بار دومین جنگ جهانی در سدۀ گذشته میلادی. اما در روند بررسی و مطالعۀ روابط میان این دو کشور، می‌توان دو دورۀ دیگر را بررسی کرد. دوره‌هایی که از نظر اهمیت به‌هیچ‌رو در رده‌های فروتر نیستند: دوران قاجار و دوران پهلوی اول.

نکتۀ قابل‌توجه این است که دربارۀ دوران پهلوی اول، ازآن‌رو که با جنگ دوم جهانی و موضوع پناه‌جویان لهستانی در ایران تقاطع می‌یابد. کمتر پژوهشی انجام شده است. این دوره از تاریخ ایران و جمهوری دوم لهستان (1918-1939) که معاصر یکدیگرند. از نظر ساختاری و رویکرد قدرت، نزدیکی‌ها و شباهت‌هایی به هم دارند که بیان آن خود گفتاری دیگر می‌طلبد و از چهارچوب گفتار حاضر بیرون است.
دوران پادشاهی قاجار در تاریخ ایران نزدیک به یک سده و نیم تداوم داشت و خود گهوارۀ تحولات بزرگ اجتماعی-سیاسی در ایران و معبرِ گذار به مدرنیسم بود. این دوران هم‌زمان با ماه‌های نهایی حکمرانی واپسین پادشاه لهستان. یعنی استانیسواو اوگوست پونیاتفسکی (1795-1764) است؛ دورانی که تا سال‌های آغازین دومین جمهوری لهستان نیز تداوم می‌یابد.

پادشاهی رومانف‌ها در روسیه

یکی از ویژگی‌های رابطۀ ایران و لهستان در دوران پادشاهی قاجار همسایگی با پادشاهی رومانف‌ها در روسیه است و هر دو زخم‌خوردۀ این همسایگی‌اند. بیشتر دوران پادشاهی قاجار، معاصر حذف لهستان به‌عنوان یک واحد مستقل سیاسی برای سومین بار از نقشۀ سیاسی جهان است. سومین تجزیۀ لهستان میان سه همسایۀ قدرتمند آن یعنی روسیه، پروس و اتریش در 24 اکتبر سال 1795 روی داد. در این تاریخ نوزده ماه از آغاز پادشاهی آقا محمدخان قاجار (1742-1797)، نخستین پادشاه دودمان پادشاهی قاجار می‌گذشت؛ به‌عبارت‌دیگر نوزده ماه پس از شکل‌گیری پادشاهی قاجار، لهستان برای سومین بار تجزیه شد.
این لهستانِ چندپاره و اشغالی نیز در تاریخ سیاسی ایران ایفای نقش کرده است. می‌دانیم دولت قاجار در زمان پادشاهی فتحعلی‌‌شاه، پس از ناامیدی از یاری بریتانیای کبیر، به قدرتی دل بست که در عرصۀ سیاسی اروپا سخت قدرتمند می‌نمود؛ قدرتی که در عرصۀ نظامی، حرف اول روزگار از آنِ او بود؛ قدرتی که می‌رفت روسیۀ تزاری را نیز مسخّر خود سازد: فرانسه. ازاین‌رو، در سال 1807 م، محمدرضا خان، حاکم قزوین، در رأس هیئتی سیاسی از سوی فتحعلی‌شاه برای عقد پیمانی سیاسی با این قدرت نوپای اروپا به اردوگاه ناپلئون عزیمت کرد. در آن روزگار، ناپلئون در لهستان مستقر بود.

در جایی به نام فین کنشتین

(که امروزه در شمال لهستان قرار دارد و کامیه نیتس نامیده می‌شود)

قراردادی میان دو دولت ایران و فرانسه منعقد شد که به نام همین شهر نامدار گشت. هرچند مادۀ سوم این قرارداد حق حاکمیت ایران بر گرجستان را به رسمیت شناخته بود. ولی این قرارداد در عمل هیچ‌گاه از سوی فرانسه محترم شمرده نشد. و پس از سازش با روسیه از سوی فرانسه ملغی گردید.

درست آن‌گونه که ناپلئون به آرمان لهستانیانی که به او پیوستند و در کنارش جنگیدند، با کنار آمدن با روسیه، در عمل خیانت کرد.
آنچه ارتباط ایران و لهستان در دوران قاجار را از دیگر دوران‌ ممتاز می‌سازد این واقعیت است که این ارتباط میان دو دولت نیست، بلکه میان دو ملت است. به تعبیری ارتباط لهستانیان با ایران است. زیرا لهستانیانی که در این دوران به ایران آمدند شهروندان دولتی لهستانی نبودند. چراکه در عمل چنین دولتی وجود خارجی نداشت.

سیاستِ روسیه در دوران رومانف‌ها معطوف به گسترش قلمروی سیاسی خود بود. آنچه به گفتار امروز ما ارتباط می‌یابد تمایل رومانف‌ها به گسترش حوزۀ اقتدار سیاسی خود در غرب و جنوب است. ایران و لهستان اهدافی مناسب پنداشته شدند. دکترین سیاست خارجی روسیه از میانۀ دوران رومانف‌ها را شاید بتوان برآمده از سند نامدار به وصیت‌نامۀ پطر دانست. سندی که پیرامون آن حرف‌وحدیث بسیار است. گذشته از تردید در صحت‌وسقم آن، بازار بحث بر سر محتوای آن تا هنوز گرم است و پیرامون آن افسانه‌ها نیز پرداخته شده است.

در جهت تحقق اهداف این سند می‌توان به یک چهرۀ مشخص اشاره کرد.

چهره‌ای که هم‌زمان به ایران، عثمانی و لهستان ارتباط می‌یابد: ژنرال پاسکوویچ . او که در روند الحاق گرجستان به گسترۀ امپراتوری روسیه دو پیمان گلستان (25 اکتبر 1813) و ترکمانچای (21 فوریه 1828) را به ایران تحمیل کرد، در نبرد روسیه و عثمانی نیز ایفاگر نقش بود؛ اما بی‌شک، اهمیت وی حضور در سرکوب قیام نوامبر لهستانیان است؛ به‌طوری‌که پس از پیروزی در این سرکوب به «امیر لهستان» نامدار شد. می‌توان نتیجۀ دو رویداد جنگ روسیه با ایران از یک‌سو، و سرکوب قیام نوامبر از سوی دیگر را وجود نوعی پیمان اتحاد نانوشته میان ایران و لهستان دانست؛ اتحادی که می‌توان در میان اسناد بازمانده، نشانه‌هایی از آن را بازشناسی کرد.

از افراد شناخته‌شدۀ این اتحاد می‌توان به الکساندر ورشچینسکی اشاره کرد. کسی که در قیام نافرجام نوامبر شرکت داشت و بعدتر، نمایندۀ مهاجران لهستانی در عثمانی شد. او در سال 1842 م به‌فرمان شاهزاده آدام یژی چارتورسکی ، که رهبری نهضت مقاومت لهستان در تبعید را بر عهده داشت، از ارزروم به‌سوی ایران حرکت کرد، اما تنها توانست تا شهر تبریز به سفر خود ادامه دهد و در فوریۀ سال بعد (سال 1843 م)، در این شهر درگذشت. پرسش این است که او در سال 1843 م به چه منظور به‌سوی ایران حرکت کرده است؟

آیا قصد او پیوستن به تشکیلات مقاومت لهستانی در ایران بوده؟

می‌دانیم شاهزاده چارتورسکی در سال 1836 م، یعنی هشت سال پیشتر، در ایران نماینده‌ای بنام لودویک هوفمان داشته است. آیا ورشچینسکی برای جانشینی وی به‌سوی ایران حرکت کرده یا یاریِ وی؟ این پاسخ را باید اسناد لهستانی آشکار سازند؛ اما متأسفانه از ورشچینسکی مطالب زیادی باقی نمانده است. اگر وی روزنامۀ خاطراتی نیز داشته باشد، که بعید است نداشته باشد. این روزنامۀ خاطرات در گردش روزگار به دست تاراج رفته است.
از نتایج دو جنگ ایران و روسیه، آنچه می‌تواند به‌نوعی به ارتباط ایران و لهستان مربوط باشد. حضور گروهی از شهروندان روسیه به‌عنوان اسیر و پناهجو در ایران است. این نظامیان، که در جریان نبرد به سپاه ایران پیوسته و به اسلام گرویده بودند. به گردان «ینگی مسلمان» یا «گردان بهادران» نامدارند. این گردان، که شامل اقوام زیر سلطۀ روسیه ازجمله لهستانیان بود، تحت امر و نظر صمصان‌خان فعالیت می‌کرد.

دامه این مقاله را می‌توایند در شماره  27 ماهنامه برای فردا مطالعه فرمایید

همچنین می‌توانید برای مطالعه و پژوهش در این زمینه از مطالب مرکز پژوهش‌های تاریخ شفاهی ایران استفاده نمایید.