قوم موسی در ایران(مــــرور تاریـــخ کلیمیـــان)-لئا دانیالی(پژوهشگر تاریخ و فرهنگ کلیمیان)

   دورۀ آشور و بابل

آشور نصیرپال دوم (883-859 ق.م) حکومت آشور را به‌سوی غرب گسترش داد. در همین زمان کشور اسرائیل، که حاصل تجزیۀ دورۀ پس از سلطنت سلیمان بود، به دو قسمت تقسیم شد: شمال که شامل ده سبط به سالاری سبط افراییم بود و جنوب که در دست خاندان حضرت داوود قرار داشت.

فرهنگ آیینی شمالی‌ها با فرهنگ و آیین بت‌پرستان درآمیخت؛ اما جنوب (یهودیه) با استثنائاتی چند فرهنگ و آیین موسی را با دقت نگه داشت. شمال در توطئه‌هایی که با کشورهای همسایه علیه کشورهای دیگر (آشور) شکل داد، خود را فرسود و پس از دویست سال  به دست آشور نابود شد. دولت خاندان داوود نیز در اورشلیم و یهودیه، 136 سال بعد، به دست بخت‌نصر1  گرفتار شد. امپراتوری داوود و سلیمان پایان گرفت و این پایان، آغاز تاریخ یهود ایران است.

تیگلت پیلئِسِر سوم (745-727 ق.م) توانست کشور اسرائیل را خراج‌گزار آشور کند و سپس قسمتی از اراضی شمال این کشور را ضمیمۀ امپراتوری آشور سازد. شَلمَنئِسِر پنجم فرزند تیگلت پیلئسر سوم موجب نابودی دولت اسرائیل (شامل ده سبط جز یهودا و بنیامین) در سال 722 ق.م شد. خانواده‌های کشاورز و کم‌بضاعت در اسرائیل باقی ماندند و اهل حِرَف و فنون به اسارت درآمدند و به مشرق امپراتوری آشور برده شدند و اسیرانی از سرزمین‌های مختلف جای اسرائیلی‌های به‌اسارت‌رفته را در شهرها و آبادی‌های شومرون (سامره) گرفتند. یهودیان پس از کوچانیده شدن در میان سرزمین بابل و کشور ماد و در حقیقت شمال و شمال غرب ایران پراکنده شدند. طبق مرزبندی جغرافیایی امروز، محل استقرار این قوم استان‌های کردستان، آذربایجان و گیلان بوده است. این واقعه مربوط به حدود دویست سال قبل از مرگ کورش کبیر است؛ از همین رو می‌توان یهودیان را از کهن‌ترین اقلیت‌های مذهبی ایران دانست. یهودیان رفته‌رفته در تمامی ایران آن روزگار پراکنده شدند؛ چنان‌که امیر عبدالرحمان، پدربزرگ امان‌الله خان پادشاه سابق افغانستان، در وقایع‌نامه‌ای به نام «مخزن افغانی» می‌نویسد که افغان‌ها از اولاد بنی‌اسرائیل هستند و برخی دیگر  آن‌ها را از احفاد ده سبط گمشدۀ اسرائیل می‌دانند.

اما گروه گسترده‌تری از یهودیان یهودیه در سال 586ق.م در پی حملۀ بخت‌نصر دوم، معروف به بخت‌نصر کبیر، شاه بابل، به اسارت بابل در جنوب‌شرقی ایران درآمدند. بخت‌نصر معبد مقدس آن‌ها را ویران کرد و اموال آن را به غارت برد و گرچه یهودیان اسیر در بابل از آزادیِ نسبیِ فردی و اجتماعی برخوردار بودند و از نظر اقتصادی به جایگاهی مناسب دست یافته بودند، به گفتۀ مزامیر داوود، در کنار نهرهای بابل، اورشلیم را به یاد می‌آوردند و می‌گریستند.

 

   دورۀ هخامنشیان

با به قدرت رسیدن کورش کبیر در ایران و فتوحات گستردۀ وی و فتح بابل، اورشلیم که تحت‌الامرِ بابل بود نیز در مرز ایران گنجانده شد و یهودیان از اسارت بابل رهایی یافتند. کورش طی اعلامیه‌ای، اقداماتش برای کمک به قوم یهود را که شامل آزادی و حق بازگشت به سرزمینشان و باز پس دادن ظروف و وسایل زرین و سیمین آنان و تقبل مخارج بازسازی معبد مقدس بود، اعلام کرد. ( صبوری‌فر، 1385: 59 و 60) با این حال، تنها حدود پنجاه‌هزار نفر از یهودیان به اورشلیم بازگشتند. آن‌ها به نمایندگی شیش بصر که یهودی منتخب کوروش بود و کمک‌های مالی گران رجعت کردند و باقی کسانی که در بابل سررشتۀ کار و کسبی را در دست داشتند توانستند با آزادی به زندگی و معیشت خود ادامه دهند. به سبب حمایت، اخلاق جوانمردانه و آزادگی کورش، بارها در کتب مقدس ازجمله اشعیا، دوم تواریخ، عزرا و دانیال، از او با صفات تحسین‌برانگیزی چون «شبان خداوند» و «مسیح خداوند» یاد شده‌ است.

می‌توان گفت پس از واقعۀ خروج از مصر، پیوند میان یهودیان و ایرانیان که عقد آن را کورش در کنار نهرهای بابل بست، دومین رویداد مهم تاریخ یهود است؛ به عبارت دیگر، همان‌گونه که اگر رهبری چون موسی نبود، امکان تحلیل و نابودی بنی‌اسرائیل در میان مصریان دور از ذهن نبود، باید گفت اگر کورش کبیر در آن مقطع زمانی دست به رهایی یهودیان اسیر در بابل نمی‌زد، ملت یهود دچار سرنوشتی دیگر می‌شد که به‌احتمال قوی بسیار دردناک‌تر بود.

تجدید بنای معبد مقدس با حمایت‌های مالی و معنوی دولت هخامنشیان در 445 ق.م پایان یافت و کاهن بزرگ از سوی دولت ایران، حاکم اورشلیم و یهودیه شناخته شد.

از میان بازماندگانی که در بابل ماندند و به اورشلیم نرفتند، گروه‌هایی به جنوب و مرکز ایران هخامنشی روی آوردند. سنت‌های شفاهی متداول در میان یهودیان ایران و موجودیت مقابر مقدس یهود مانند قبور دانیال و یارانش در شوش و قزوین، حبقوق در تویسرکان، استر و مردخای در همدان و افسانه‌های دیدارهای متعدد بانو سَرَح (نوۀ حضرت یعقوب) از حوزۀ لنجان و پیربکران و قدمگاه معروف به سارا خاتون در اصفهان نشانگر قدمت گسترۀ سکونت یهودیان در ایران است (نتصر، 1996،  ج1: 13).

 

   دورۀ اشکانیان

هنگامی که اشکانیان وارد بابل شدند، یهودیان این ناحیه قریب به چهارصد و پنجاه سال بود که زیر سلطۀ سلسله‌های هخامنشی و سلوکی زندگی می‌کردند  و تعداد بی‌شماری از  آنان در سرتاسر ایران پراکنده شده بودند. یهودیان پراکنده‌تر  از سایر اقوام ایران بودند و جمعیتشان به سبب مهاجرت یهودیانِ یهودیه (اسرائیل) به ایران و گرویدن گروه‌هایی از ایرانیان به دین یهود در حال افزایش بود.

از اشک اول تا اردوان پنجم، در طی قریب به پانصد سال حکمرانی پادشاهان اشکانی، فرازونشیب‌هایی چند در روابط آن‌ها با یهودیان به چشم می‌خورد؛ اما در مجموع منابع یهودی از این دوره به نیکی یاد می‌کنند.

پیش از به قدرت رسیدن اشکانیان، آن‌ها با یهودیانِ یهودیه (اسرائیل) و خانوادۀ حشمونایی در دفع دشمنان سلوکی همکاری کردند و بار دیگر یهودیان توانستند استقلال خود را به کمک ایرانیان بازیابند، گرچه این استقلال پس از 83 سال با حملۀ رومی‌ها در سال 37م برای همیشه از دست رفت و مهاجرت یهودیان به اقصی نقاط جهان و ازجمله ایران شدت گرفت.

 

   دورۀ ساسانیان

در دورۀ ساسانیان، جمعیت یهودیان ایران رو به افزایش گذاشت. تقریباً در تمام شهرهای مشهور ایرانِ ساسانی،  یهودیان جمعیت متشکل داشته‌اند، تا آنجا که شهری چون اصفهان را «یهودیه» نام داده بودند. آنان از لحاظ زبان و فرهنگ با ایرانیان همسانی بسیار یافته بودند، چنان‌که راب یوسی از ربای‌های معروف دورۀ تلمود، از یهودیان می‌خواهد زبان آرامی را کنار بگذارند و به فارسی تکلم کنند.

با روی کار آمدن ساسانیان که سیاست‌های متعصبانۀ مذهبی را رواج می‌دادند، کار بر یهودیان و مخصوصاً مسیحیان و ارامنۀ ایران سخت شد و به گزارش منابع مختلف یهودی و ارمنی و سریانی، ناگواری‌ها و ناروایی‌هایی در این زمان بر آنان رفته است.

همۀ شاهان ساسانی ادامه‌دهندۀ راه اردشیر بابکان نبودند؛ شاپور اول رواداری دینی را در پیش گرفت و شاپور دوم گرچه با یهودیان اهل تسامح و تساهل بود، با مسیحیان به سبب آن‌که آنان را پشتیبان رومیانِ مسیحیِ متخاصم ایران می‌پنداشت، رفتار مناسبی نداشت؛ در حالی که یهودیان در جنگ‌های متعدد با رومیان عملاً از ایرانیان حمایت می‌کردند. بهرام گور نیز که به‌احتمال قوی مادر او، شوشن‌دخت، دختر راب کهنای اول بود، رفتاری از سر رفق با هم‌کیشان مادرش داشت. برخی موبدان زردشتی ساسانی چون کرتیر و شاهانی چون یزدگرد دوم، فیروز و خسرو پرویز رفتار پرخشونتی علیه یهودیان داشتند. به‌طور کلی در این دوره، آنانی را که زردشتی نبودند «اهریمنی» می‌دانستند، ولی در عمل وضع اقلیت‌ها همه‌جا و همه‌وقت چنین نبود.

 

   حملۀ اعراب به ایران

در ایران ساسانی در هر شهر و دیاری تعداد کثیری یهودی، که از شمار دقیق آنان اطلاعی در دست نیست، زندگی می‌کردند. ایران زردشتی، که در دورۀ ساسانیان، جز در مواردی چند، روی خوشی به اقلیت یهودی و مسیحی و سایر اقلیت‌های غیرزردشتی نشان نمی‌داد، جای خود را به ایران اسلامی داد؛ ایرانی که حکمرانان تازه‌نفس عرب آن با شعار برابری به میدان آمده بودند. با پیروزی اعراب، دین و قوانین جدیدی وارد کشور شد که گروه‌های بومی و اقلیت‌های دینی را تحت تأثیر قرار داد.

برپایی سریع امپراتوری عرب موجب شد مرزهای جغرافیایی یکی پس از دیگری از میان برداشته شود و جوامع یهود تحت سلطۀ اسلام به هم نزدیک شوند. دروازه‌های بابل (عراق امروز) که صدها سال مرکز نشر دانش یهودیت به معنای کلی آن بود، به‌سوی یهودیان سرزمین پهناور این امپراتوری باز شد و رفت‌وآمدها و تبادل افکار آسان‌تر گردید. در این دوران، اقلیت‌های دینی ساکن در سرزمین‌های اسلامی با اذعان به پذیرش حکومت سیاسیِ مسلمانان، می‌توانستند به‌عنوان اهل ذمه و با پرداخت مالیاتی به‌نام «جزیه» به زندگی و حفظ سنن و قوانین خود ادامه دهند. ازآنجاکه تاریخ ایران در این دوره تحت تأثیر مستقیم اعراب و خلفای عرب است، قسمتی از تاریخ یهودیان ایران را نیز باید در منطقۀ جغرافیایی عرب جست‌وجو کرد. از قرن نهم میلادی، یهودیان ایران و بابل دارای سه آکادمی مهم دینی به نام‌های «سورا»، «نهردعا» و «پومبدیتا» بودند که آکادمی‌های نهردعا و پومبدیتا در قرن دهم میلادی (دورۀ عباسیان) به بغداد منتقل شد. در این آکادمی‌ها، آموزش علوم دینی یهود، خصوصاً آموزش تورات، از اهمیت خاصی برخوردار بود. این مراکز در بغداد برای ادامۀ حیات دینی و سیاسی خود به گرفتن اعانه و مالیات از یهودیان ساکن بلاد اسلامی، از بلخ گرفته تا اقصای شمال غربی آفریقا، نیاز داشتند. حبیب لوی دربارۀ این دانشگاه‌ها می‌گوید: «به‌تدریج دانشگاه‌ها موقعیت علمی و تحصیلی خود را گم می‌کردند و تبدیل به هیئت‌های مقننه می‌گردیدند. مقررات موضوعۀ این هیئت‌ها تا یَمَن و هند و ایالت خراسان بین یهودیان مجری می‌گشت» (1339، ج2: 332). هرچقدر متصرفات خلفای اسلام از شرق و شمال و جنوب تا اسپانیا و هند توسعه می‌یافت، اقتدار رئیس کل جامعۀ یهود ایران افزون‌تر می‌شد و حتی یهودیان یهودیه (اسرائیل) که سابقاً سمت رهبری معنوی یهودیان جهان را داشتند، پیرو اجرای دستورات یهودیان بین‌النهرین و ایالت غربی ایران شدند؛ بدین ترتیب محلی که روزی بخت‌نصر یهودیان به‌اسارت‌گرفته را به آنجا برده بود و آنان در کنار رود بابل به یاد کشورشان زاری می‌کردند، مرکز اقتدار یهود شده بود. با توجه به اقتدار بی‌همتای مراکز دینی یهود در آن روزگار، واکنش‌های فکری، دینی و سیاسیِ ناشی از عوامل غیریهودی، به‌خصوص ایرانی، و تضادهای داخلی در میان جوامع یهود، به‌خصوص در واکنش به مراکز ربانی در بغداد، موجب پیدایش فرقه‌هایی چند در یهودیت شد. خیزش نهضت قرائیت (فرقۀ ناباوران به سنت شفاهی یهود و تلمود) و پاگیری آن در ایران و خاورمیانه ازجمله جنبش‌های نجات‌یابیِ دینی، ملی و فکری‌ است که ریشه‌های ایرانی و یهودی دارد. قرائی‌های اولیه متأثر از نظریات اسلامی بر ارجحیت کتاب مقدس بر عقاید خاخام‌ها تأکید می‌کردند. بعدها بنیامین نهاوندی شرعیات قرائی‌ها را پایه گذاشت و دانیال قومسی جامعۀ قرائی‌ها را در اورشلیم پایه‌ریزی کرد. باوجود اینکه تقریباً تمام محققانْ ایران را خاستگاه اساسی نهضت قرائی‌ها می‌دانند، چون‌وچرای این نهضت در ایران با ابهاماتی همراه است.

در اواسط قرن نهم میلادی (اویل قرن دوم هجری)، گروه‌های انعطاف‌پذیر اجتماعی و فرهنگی که سازمان‌های دینی پیش از اسلام را تشکیل می‌دادند، جایگزین گروه‌های مسلمان و سنی شدند و در فرهنگ جدید کلمۀ بیگانه به یهودیان، ایرانیان، ترک‌ها، شیعیان و زردشتیان اطلاق می‌شد. ایرانیان، عرب‌ها و ترک‌ها مثل یهودیان، مسیحیان، زردشتیان و مسلمانان شیعه به مبارزه با ماهیت کهنه و ارتودکسی عرب سنی‌مذهب برخاستند که از آن به نهضت شعوبیه تعبیر می‌شود. طی دو قرن اول حکومت اعراب در ایران، نهضت‌های موعودباور در این سرزمین افزایش یافت. تفکرات یهودیان، مزدکیان، مسیحیان و مسلمانان با عقاید موعودباورانه که همگی منتظر تغییر عمده‌ای در آخرالزمان بودند ترکیب شدند. هم‌زمان با قیام ابومسلم خراسانی، جنبش عیسویه شکل گرفت که اولین حرکتی بود که از اواسط قرن هشتم پدید آمد و ترکیبی از عقاید یهودی مسیحی و اسلامی بود و رهبری آن را ابوعیسی اسحاق بن یعقوب اصفهانی معروف به ابوعیسی اصفهانی بر عهده داشت.

تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران در آستانۀ پیروزی اعراب تا ظهور سلسله‌های ترک و شیعۀ صفوی (1501 هجری) دستخوش تغییرات بنیادین شد. در این دورۀ طولانی، تغییر مذهب اقلیت‌هایی مثل یهودیان، مسیحیان، زردشتیان، بودائیان و مانویان و هم‌زمان حفظ زبان فارسی به‌عنوان زبان محلی این اقوام از مهم‌ترین وقایع فرهنگی بودند. نخستین نگارش‌های پراکندۀ فارسی که پس از حملۀ اعراب به فارسیهود (زبان فارسی و خط عبری) نوشته شده‌اند گواه وسعت جامعۀ یهودی و فعالیت‌های عمومی آن‌ها در کنار سایر گروه‌هاست و همچنین نشان اُنس یهودیان با فرهنگ ایران است، تاآنجاکه زبان فارسی از طریق یهودیان ایران به‌عنوان زبان ادبی به اورشلیم منتقل و استفاده شد.

تا قرن دوازدهم میلادی (قرن پنجم هجری) که بنیامین تودولایی از جهانگردان یهودی اسپانیا، به‌قصد بازرگانی به ایران سفر می‌کند و در سفرنامه‌اش به وضع یهودیان ایران می‌پردازد، فاصلۀ تاریخی طولانی‌ای وجود دارد که در منابع موثق، اطلاعات چندانی برای شناخت آن وجود ندارد. این دوران شامل حکومت‌های مقتدری است که پس از حدود دویست سال سلطۀ اعراب تشکیل شدند، ازجمله سامانیان، غزنویان، سلجوقیان، خوارزمشاهیان، ایلخانان و تیموریان. از این دوران اطلاعات جسته‌وگریخته‌ای در دست است که تا حد امکان به آن خواهیم پرداخت.

چنان‌که از وضع کلی آن روزگار مطلعیم، نیمۀ دوم قرن پنجم و تمام قرن ششم دورۀ تعصب و غلبۀ متعصبان و شدت گرفتن اختلافات دینی است که به درگیری‌های خونین منجر ‌شده و تخریب مدارس و کتابخانه‌های مذاهب مختلف در ضمن زدوخوردهای متعصبانه، ترویج علوم دینی و افزایش شمار علمای مذهبی و فقها و قدرت یافتن علمای مذهبی و فساد آنان از ویژگی‌های آن است. این دوره که مصادف با حکومت غزنویان بر ایران است، نشان‌دهندۀ تظاهر دروغین پادشان غزنوی به دین و رفتار نامناسب آنان با پیروان دیگر ادیان است که تا دروان صفویه نیز این میراث برجای می‌ماند (صفا، 1369، ج ۳: ۱۰۴). سیاح معروف یهودی بنیامین تودولایی که در سال 1168م، یازده سال بعد از فوت سلطان سنجر، به ایران آمده است، در شرح وقایع دوران او چنین می‌نویسد: «کوه‌های نیشابور در کنار نهر گوزان است. یهودیان ایران می‌گویند که در کوه‌های نیشابور چهار اسباط دان، زبولون، آشر و نفتالی از اسرای شلمنسئر پادشاه آشور زندگی می‌نمایند. همان قسم که در تاریخ مقدس نوشته شده است: “آشور اسرائیل را به اسارت برد و آن‌ها را در خلح و حابور و کنار شهر گوزان سکنی داد.” در زمین‌هایی که آن‌ها ساکن‌اند بیست روز می‌شود راه پیمود. آن‌ها در آن کوه‌ها مستقل زندگی می‌نمایند. دارای پیشوایی هستند موسوم به یوسف امر کلاهلوی. بین آن‌ها علما و زارعین زیاد است.» تودولایی در ادامه گزارش می‌دهد که این دسته از یهودیان با سلطان سنجر از درِ مدارا و رفق درآمده‌اند و او را در فتوحاتش یاری می‌کنند (جوادی و فلور، 1393: ۲۱؛ لوی، 1339، ج۳: ۱۵).

زمانی که تودولایی در اصفهان بوده تقریباً برابر است با عهد ایل ارسلان فرزند استز خوارزمشاهی؛ یعنی زمانی که حکومت مقتدر و ثابتی در ایران نبوده و طرفداران حسن صباح به آدم کشی و قتل ادامه می‌دادند و خلیفه المستنجد بالله در بغداد حکومت می‌کرده است. باز هم به گزارش تودولایی، هم‌زمان با عصر تکش خوارزمشاه، یهودیان بغداد از شرایط مساعدی برخوردار بودند. بغداد نزدیک به چهل‌هزار یهودی و ده دانشکدۀ روحانی دارد و المستنجدبالله و ولی‌عهدش المستضی بامرالله هر دو به یهودیان حسن نظر داشته‌اند (جوادی و فلور، 1393: 22؛ لوی، 1339، ج2: ۳۱).

آمار غیررسمی از بنیامین تودولایی خبر از جمعیت معتنابهی از کلیمیان در جای‌جای ایران می‌دهد. همچنین المقدسی در «احسن التقاسیم» به شمار زیاد یهودیان در خراسان و خوزستان و اندک بودن نصاری اشاره دارد. باتوجه‌به این آمار، رفته‌رفته از تعداد یهودیان ایران کاسته شده است؛ تاآنجاکه در اوایل قرن نوزدهم، جهانگرد یهودی دیگری به نام ربی دیوید بت هیلل، که از بغداد از راه کردستان به ایران سفر کرده بوده، تعداد یهودیان ایران را حدود بیست‌وپنج هزار نفر تخمین زده است. این کاهش جمعیت نشان از دشواری شرایط زمانه برای یهودیان دارد.

 

   مغول‌ها (از حمله مغول تا ایلخانان و تیموریان)

یهودیان ایران بیش از مسلمانان دچار مصائب حملۀ مغول شدند؛ چنان‌که کاهش جمعیت آنان از ابتدای سلطنت خوارزمشاهیان نسبت‌به زمان ختم غائلۀ مغول گویای این مسئله است. یهودیان ایران در تمام مناطق جغرافیایی و در هر ده و شهر و شهرستان و روستایی در ایران مسکن گزیده بودند و ازآنجاکه بیشترین خسارت ناشی از حملۀ مغول به جغرافیای سرزمین ایران مربوط می‌شد، یهودیان از خسارت‌دیدگان اصلی این حمله بودند. ذکر این قتل‌عام‌ها و خرابی‌ها چنان است که از بسیاری از شهرهای یهودی‌نشین چون سبزوار و نیشابور، که سیاحان و سفرنامه‌نویسان از وجود اسباط ده‌گانۀ بنی‌اسرائیل در آن‌ها یاد کرده‌اند، پس از حملۀ مغول دیگر گزارشی به دست نمی‌آید و برخی از این شهرها تا به امروز خالی از سکنۀ یهودی می‌شوند. همچنین طبق گزارش‌ها، در این زمان قبرستان کلیمیان مالامال از اجساد ایشان شده است (لوی، 1339، ج3: 60). با این حال جالب است بدانیم نخستین دستور از دستورهای یاسای چنگیزی لزوم اعتقاد به خدای خالق زمین و آسمان است و در این قانون عمّال دینی ادیان مختلف مانند واعظان و کشیشان و مؤذنان مساجد و غسالان باید از خراج معاف باشند. ظاهراً چنگیز شخصاً دربارۀ ادیان مختلف نظر والاتری از اطرافیان خود داشته و به نوعی بی‌طرفی و آزادمنشی معتقد بوده است (صفا، 1369، ج 3: 104 و 105).

خود طوایف مغول و تاتار و سایر اقوام زردپوستی هم که در جرگۀ آنان درآمده بودند، از ادیان مختلفی چون مسیحیت، بودیسم، بت‌پرستی و اسلام پیروی می‌کردند. عیسویان و یهودیان ایران که از حدود قرن پنجم به بعد، یعنی در دورۀ حکومت‌های متعصب غزنوی و سلجوقی و حکومت‌های بعد از آن، دچار سختگیری‌هایی شده بودند و در زحمت زندگی می‌کردند با برافتادن حکومت اسلام در ایران و سرزمین‌های همسایه و ضعف شدید علما و فقهای دین به جنب‌وجوش در آمده و قدرت ازدست‌رفتۀ خود را بازیافتند و در زمان مقتضی نیز به کینه‌جویی از مسلمانان پرداختند (همان: 113). در عهد سلطنت سلطان احمد تگودار که مسلمان بود، عیسویان ضعیف شدند و برخی کلیساهای آنان به امر ایلخان خراب شد؛ اما سلطنت تگودار کوتاه بود و بعد از او ارغون خان که عیسویان و یهودیان را تقویت می‌کرد، فرمان داد تا از نو کلیساها و کنیسه‌ها را مرمت کنند؛ به‌نحوی که ابتدای دوران استیلای مغول بر ایران را می‌توان دوران رواج مسیحیت دانست.

قبل از حملۀ مغول به ایران، در اروپا جنگ‌های صلیبی اول به راه افتاده بود و یهودیان در وضعیت بسیار دشواری به سر می‌بردند؛ با وجود این، یهودیان اسپانیا در امنیت می‌زیستند و عده‌ای از آن‌ها در دربار امرای عرب مناصب بزرگ وزارت داشتند. همچنین در ایران و پس از حملۀ مغول، اهل ذمه از مشاغلی چون رباخواری منع شدند و شغل‌هایی چون اجرای نمایش‌های موزیکال که در منابع مکتوبِ مسلمانان، غریبه‌ها یا «بیگانگان» آن را اجرا می‌کردند، به عهدۀ یهودیان گذاشته شد؛ اما بدون شک منصب پرنفوذ و قدرتمندی که برخی بیگانگان آن را به عهده می‌گرفتند وزارت بود. رشیدالدین فضل‌الله (مرگ 1318م) صاحب کتاب مشهور «جامع‌التوایخ» و وزیر غازان خان (سلطنت 1292-1304م) و برادرش محمد خدابنده الجایتو (سلطنت 1304-1316م) یهودی‌الاصل بود و سعدالدوله (مرگ 1291م) وزیر ارغون خان (سلطنت 1284-1291 م) آشکارا یهودی بود. همچنین در عصر ایلخانان و ارغون خان پزشکان یهودی در کانون توجه و قدرت بودند و مناسبی چون اخذ مالیات و بسیاری امور مملکتی به ایشان سپرده می‌شد.

 

   دورۀ صفویه

با ظهور سلسلۀ صفویه، در ایران تغییرات فراوانی به وجود آمد. شاه اسماعیل اول، بنیان‌گذار سلسلۀ صفویه، تشیع را مذهب ملی ایران اعلام کرد. فقط سنی‌ها نبودند که در این روند تغییر مذهب مورد آزار قرار گرفتند؛ اقلیت‌های دینی ازجمله یهودیان هم از این آزار بی‌نصیب نماندند و این شرایط سخت در دوران حکومت شاه‌طهماسب و شاه اسماعیل دوم نیز با ادامۀ جنگ‌های داخلی تغییر نکرد. پس از این دوره، با تاج‌گذاری شاه‌عباس کبیر، سلسلۀ صفویه استحکام یافت. شاه عباس طی حملاتی به حکومت عثمانی و با به رسمیت شناختن گرجستان و ارمنستان، تعدادی از مردم این سرزمین‌ها را به ایران کوچاند. در زمان وی یهودیان و مسیحیان ارمنی و گرجیان که به ایران آورده شده بودند، تحت ‌فشارهای گاه و بی‌گاه به مذهب شیعه درآمدند که شرح آن در وقایع‌نامه‌های فارسی ازجمله کتاب آنوسی بابای بن لطف آمده است. این سیاست از زمان شاه صفی اول تا مدتی پس از قدرت گرفتن شاه‌عباس دوم ادامه یافت و در فاصله سال‌های 1656 تا 1662 م فشار دینی شدیدی علیه تمام غیرشیعه‌های ایرانی اعمال شد. بیشتر اقلیت‌ها در اثر اجبار به‌ظاهر اسلام را پذیرفتند. جالب است که برخی جوامع یهودی، مخصوصاً در یزد، به‌کمک مسلمانان محلی به‌خوبی در برابر تغییر دین اجباری مقاومت کردند. گزارش شده است که با افول سلسلۀ صفوی و حملۀ افغان‌ها، یهودیان شرایط بهتری یافتند و در دورۀ افشاریه نیز توانستند با پرداخت مالیات و جزیه، گرچه موجب ضعف مالی‌شان شد، امنیت نسبی داشته باشند؛ اما آنچه در کنار این فراز و فرودها جالب‌توجه است ظهور شاعران یهودی است. آثاری که از این شعرا به ‌جای مانده عموماً شرح پریشانی اجبار به تغییر دین و بیان زندگی روزمره و مرارت آن است. (سرشار، 1384: 69_79)

 

   دورۀ قاجار

وضعیت یهودیان در دورهٔ  قاجاریه وخیم‌تر از گذشته بود؛ به‌نحوی که این دوره نزد یهودیان به «جهودکشان» معروف است و قتل و غارت‌های بسیاری در این دوره علیه آن‌ها انجام شده است. مورخان در شرح اوضاع اجتماعی ایران در عهد ناصرالدین‌شاه به موارد ذیل اشاره می‌کنند: 1. وضع قوانین اقتصادی چون پرداخت جزیه و منع دادوستد با یهودیان و سلب حق حجره داشتن در بازار؛ 2. وضع قوانینی برای تغییر دین ازجمله تخصیص سهم‌الارث بیشتر به جدیدالاسلام‌ها و پذیرش اسلام برای نجات جان در برابر تجاوزات؛ 3.وضع قوانین مربوط به ناپاکی که طبق آن یهودیان اجازه نداشتند در روزهای بارانی به خیابان بیایند و همچنین منع ورود آنان به املاک مسلمانان؛ 4.وضع قوانین مربوط به دگرنمایی یهودیان، مثلاً یهودیان ‌باید در محلۀ مخصوص می‌زیستند و سقف خانه‌هایشان را کوتاه می‌گرفتند و حق سفید کردن دیوارهایشان را نداشتند و نمی‌توانستند کنیسۀ جدید بسازند. آنان برای شناخته شدن از دیگران باید وصله‌ای به نام «وصلۀ جهودی» به لباسشان می‌دوختند. همچنین قوانینی در کلیۀ امور روزمره ازجمله رفت‌وآمد و سلوک وجود داشت که یهودیان را در طبقات فرودست اجتماع جای می‌داد.

با وقوع انقلاب مشروطه، اقلیت‌های دینی هم به حمایت از آن جلب شدند و با آغاز به کار مجلس اول، آزادی‌های نسبی برای اقلیت‌ها فراهم آمد و با توجه به شرایط ویژهٔ  جامعه در آن دوره، طرح خواسته‌هایی چون برابری حقوقی و محدود شدن قدرت شاه، زمینهٔ تدوین نخستین قانون اساسی مدون ایران را با توجه به حقوق همۀ مردم ایران ازجمله اقلیت‌ها فراهم کرد و در مادۀ دوازدهم قانون اصلاحی انتخابات (1290ش) مقرر شد که همۀ اقلیت‌های دینی ازجمله یهودیان نماینده‌ای در مجلس داشته باشند.

 

   دورۀ پهلوی

بر اساس نظرحبیب ‌لوی، اگر رضاشاه نظر مساعد خاصی به یهودیان نداشت، ابداً نظر بدی هم نداشت؛ و اگر هم بعضی‌ها می‌خواستند او را علیه یهودیان تحریک کنند، هرگز موفق نمی‌شدند.

رضاشاه از صفوف ارتش به سلطنت رسید. او با دیکتاتوری مطلق حکومت کرد و به کسی آزادی بیان نداد و آنانی را که به دستورش عمل نکردند از میان برد. مستر حییم، نمایندهٔ  یهودیان در مجلس، قربانی سخن‌چینی و استبداد شد؛ ولی نبایدرضاشاه را تنها عنصر منفی بدانیم. ایران در دورهٔ  قاجار از همه لحاظ تضعیف شده بود؛ اما در دورهٔ  همو بود که مردم به این فکر افتادند که انسان نمی‌تواند نجس باشد. در زمان حکم‌رانی او، زندگی اقتصادی یهودیان تغییر یافت؛ در حالی که قبل از آن، در میان صدهزار یهودی ایرانی هیچ ثروتمندی وجود نداشت. یهودیانی که در آلیانس (مدارسی وابسته به مؤسسه‌ای یهودی-فرانسوی  که از پایه‌گذاران آموزش نوین در ایران به شمار می‌آید)  تحصیل کرده بودند نخستین کسانی بودند که با تجار خارجی تماس داشتند و تجارت می‌کردند و از میان آنان کسانی نیز به ثروت رسیدند. اما در زندگی کلی یهودیان تغییر اساسی حاصل نشد. گرچه فرد یا قانونی آن‌ها را مجبور به ماندن در آن محلات مخصوص نمی‌کرد، آن‌ها همان‌طور فقیر و بی‌چیز در آن محلات زندگی‌ می‌کردند.

با به قدرت رسیدن هیتلر در 1933م وضعیت یهودیان ایران در مقایسه با سایر نقاط جهان بهتر بود و بسیاری یهودیان از افغانستان و بخارا گرفته تا لهستان به ایران پناه آوردند (دانیالی، 1394: 72-74).

تغییر رویکرد حکومت به مسئلۀ دین و نگاه سکولار حکومت پهلوی سبب شد یهودیان بدون تمایزهای ظالمانه‌ای که تا پیش از آن درگیرش بودند بتوانند در شرایطی برابر با دیگر هم‌وطنانشان زندگی کنند و از قوانین یکسان با سایر هم‌وطنانشان برخوردار باشند.

   دورهٔ جمهوری اسلامی

پس از انقلاب ۵۷، امام خمینی در بیاناتی کلیمیان ایران را بخشی از بدنۀ ملت ایران دانسته و فرمودند: «… اما جامعۀ یهود و سایر جوامعی که در ایران هستند و اهل این ملت می‌باشند؛ ‌اسلام با آن‌ها همان رفتار را می‌کند که با سایر اقشار می‌کند. اسلام ابدا اجحاف را جایز نمی‌داند؛ ابدا آنان را در مضیقه نمی گذارد.» در همین راستا، در اصل ۱۳ و ۲۶ قانون اساسی، اقلیت‌های مذهبی در انجام امور مذهبی خود آزادند و طبق اصل ۱۴، دولت جمهوری اسلامی ایران و مسلمانان موظف‌اند با غیرمسلمانان با اخلاق حسنه و قسط و عدل رفتار کنند و حقوق انسانی آنان را رعایت کنند. همچنین طبق اصل ۶۴، اقلیت‌های مذهبی نماینده‌ای در مجلس شورای اسلامی دارند. طی این سال‎‌ها ‌منوچهر نیکروز، منوچهر الیاسی، موریس معتمد، سیامک مره‌صدق، خسرو ناقی و کورس کیوانی این وظیفه را به عهده داشته و توانسته‌اند در برخی قوانین، مانند دیه و  ارث، که در آن‌ها حقوق اقلیت‌ها با سایر هم‌وطنانشان یکسان نیست، تغییرات درخورتوجهی به وجود آورند. کلیمیان در فرازونشیب‌های پس از انقلاب، ازجمله جنگ تحمیلی، مانند دیگر هم‌وطنانشان در مقابل دشمن ایستادند و شهیدانی چون شهرام زرینی و فریبرز موریم و… را در این راه تقدیم کردند. همچنین آنان همواره هم‌صدا با دولت و ملت ایران، اعمال غاصبانۀ دولت اسرائیل را محکوم کرده‌اند.

همان‌طور که گفته شد، کلیمیان همواره در جای‌جای ایران بوده و زیسته‌اند و اگر نگوییم در همۀ شهرها و استان‌ها، در بیشتر آن‌ها آثاری چون کنیسه و زیارتگاه و مدرسه از آنان برجای مانده است. امروزه به‌سبب مهاجرت، در بسیاری از شهرها شهروند کلیمی وجود ندارد و ناگزیر کنیسۀ آن‌ها تعطیل شده است. کلیمیان امروزه به‌ترتیب در سه شهر تهران، شیراز و اصفهان بیشترین جمعیت و کنیسۀ دایر را دارند و در استان‌هایی چون یزد، کرمانشاه و کرمان، به‌سبب کمیِ جمعیت، به‌سختی کنیسه‌شان را دایر نگاه می‌دارند. در شهرها و استان‌هایی چون همدان، تویسرکان، بروجرد، خراسان، کردستان، هرمز، دماوند و… نیز آثار و زیارتگاه‌های آنان همچنان باقی است.