بسیار از مرگ گفتهایم. اما چه میتوان گفت از مرگی که در برابر برخی انسانها زانو میزند و از ناتوانی خود شرمگین است، زیرا نمیتواند چیزی بیش از جسم از آنان بازستاند؟ زندگی چنین کسانی جاری است، در آثارشان و در همه آنچه پس از خود بر جای نهادهاند؛ و در دل و خاطر بسیارانی که با آنان روزگار گذراندهاند، در هیئت خانواده و دوستان و شاگردان و دوستدارانشان. مرگ چه میتواند از آنان بگیرد؟ از کسانی چون محمدرحیم اخوت که سالها دل و جان در گرو قلم داشت، نوشت، و بسیارانی را قلم به دست داد و آموزگارشان بود. او زیست، زیستنی تمام، در شهری چون اصفهان، که همواره خاستگاه و پایگاه نویسندگانی نامور چون او بوده است. آری، زندگی را نمیتوان گرفت از آن کس که زیسته است. هرچند که بازماندگان از غم از دست دادنش دلآشفته باشند و غم از لحظهلحظهشان ببارد…
ما بازماندهایم و بغض بر بغض میانباریم، ورنه او در آنچه از خود برجای نهاده، همواره زنده است.