سالهاست ساکن شیراز است، اما همچنان در رؤیای زادگاه خود، آبادان، مانده و در همان فضا داستانهای خود را مینویسد؛ زادگاهی که به گفتۀ خودش دیگر هیچوقت آن شهری که بود، نشد. آبادان برای صمد طاهری حالا به حسرتی مدام تبدیل شده که سعی در زنده نگاه داشتن خاطراتش دارد، آنهم در لابهلای سطرسطر داستانهایش. طاهری متولد 1336 است و این روزها با برگزیده شدن جدیدترین اثرش یعنی مجموعه داستان «زخم شیر» در جایزۀ جلال آلاحمد، در عرصۀ ادبیات داستانی ایران دوباره بر سر زبانها افتاده است. حضوری که نه امروز و بهدلیل این جایزه، بلکه از سالها پیش رفتهرفته شکل گرفته و او را به یکی از تأثیرگذارترین نویسندگان معاصر در زمینۀ داستان کوتاه تبدیل کرده است. طاهری فعالیتهای ادبی خود را با چاپ داستانهای کوتاه در مجلات شروع کرد و بعدها با چاپ داستانش در کتاب «8 داستان» که به همت هوشنگ گلشیری منتشر شد و دربرگیرندۀ داستانهایی از نویسندگان جلسات داستانخوانی پنجشنبهها بود، شناخته شد. او اولین مجموعۀ خود به نام «سنگ و سپر» را در اواخر دهۀ 70 منتشر کرد و بلافاصله پس از آن مجموعۀ «شکار شبانه» را در سال 1380 روانۀ بازار ساخت که برایش شهرت زیادی آورد. طاهری حالا و بعد از گذشت نزدیک به دو دهه، با مجموعۀ «زخم شیر» بازگشته، بازگشتی که با استقبال اهالی ادبیات هم مواجه شده است.
اولین داستانی که به رشتۀ تحریر درآوردید به چه سالی برمیگردد و نخستین بار در کدام مجله اثری از شما به چاپ رسیده است؟
اولین داستانم را در شانزدهسالگی نوشتم، داستانی به تقلید از صادق چوبک. در نوجوانی از همۀ نویسندگان مطرح ایرانی داستان خوانده بودم، اما به چوبک و احمد محمود احساس تعلق بیشتری میکردم. چون فضاها و آدمهای داستانهای این دو برایم کاملاً ملموس و آشنا بود. البته داستانی که در آن سن و سال نوشتم، بیشک پیشپاافتاده و خام بود تا بعدها که کمکم راه و چاه را شناختم و… . اولین داستانی که از من منتشر شد، داستان کوتاهی بود به نام «گُلبَدَنا» که آن را در سال 1358 نوشته بودم و در همان سال هم بههمت ناصر زراعتی در گاهنامهای به نام «فرهنگ نوین» چاپ شد. داستان، تا جایی که به خاطر دارم، دربارۀ رنجهای دختر قالیبافی بود به نام «گلبدنا» و لابد کار قابلی نبوده که در مجموعه داستانهایم آن را نیاوردهام.
دلیل این فاصلۀ زمانی میان داستان یادشده و چاپ کتاب اولتان، مجموعۀ «سنگ و سپر»، در اواخر دهۀ 70 چیست؟
بله از سال 1358 تا 1369 که اولین کتابم منتشر شد، یازده سال فاصله است. در طول این یازده سال کارهای من، بههمت ناصر زراعتی، هوشنگ گلشیری و صفدر تقیزاده در نشریات چاپ میشد. تأخیر در چاپ کتاب علتهای گوناگونی دارد. دهۀ 60 دهۀ تلخی برای ادبیات ما بود. جنگ بود و درگیری حکومت با گروههای سیاسی و بعضاً مسلح. ادبیات در محاق بود. سیستم جدید هنوز راه خودش را پیدا نکرده بود و جا نیفتاده بود. نویسندگان نوپا و نوراه یکدیگر را تحمل نمیکردند. بحث خودی و غیرخودی داغ بود. تندروی در هر زمینهای حرف اول را میزد. سیستم چاپ و پخش کتاب هم کهنه و ناکارآمد بود. من هم هنوز خودم را پیدا نکرده بودم. خانوادهام جنگزده شده بود و بهناچار به شیراز مهاجرت کرده بود. من یک پایم تهران بود و پای دیگرم شیراز و درگیر امرار معاش و عوض کردن دائمی شغل و آوارۀ اتاقهای اجارهای و… . تنبلی ذاتی و وسواس همیشگی من هم مزید بر علت شده بود.
کدامیک از داستانهای این کتاب در حلقۀ داستانخوانی مرحوم گلشیری خوانده شد؟
زندهیاد هوشنگ گلشیری در سال 1361 با همکاری ناصر زراعتی جلسۀ داستانخوانی راه انداخت. این جلسات عصر پنجشنبه برگزار میشد. علاوهبر گلشیری و زراعتی، محمدرضا صفدری، قاضی ربیحاوی، اصغر عبداللهی، محمد محمدعلی، اکبر سردوزامی، یارعلی پورمقدم، مرتضی ثقفیان، کامران بزرگنیا و من پای ثابت این جلسهها بودیم. گاهی هم فردی بهعنوان نویسندۀ مهمان به جلسه دعوت میشد. این جلسات در خانۀ گلشیری و دارالترجمۀ پَچواک که محل کار زراعتی بود، خانۀ محمدعلی، خانۀ ثقفیان و… برگزار میشد. در هر جلسه، یکی از اعضا داستان میخواند و دیگران نقد و بررسی میکردند، بیهیچ تعارف و مجاملهای. این فرد چه گلشیری بود، چه شخص دیگری، هیچ فرقی در نوع برخورد و نقد وجود نداشت. تا جایی که به یاد دارم، من دو داستان «کَره در جیب» و «شیپورچی گردان ما» را در آن حلقه خواندم و نقد شد. بعد از سهچهار ماه، دلخوریهایی بین اعضا به وجود آمد. من جلسه را ترک کردم، اما جلسات تا مدتها پس از آن ادامه یافت.
به نظر شما وجه تمایز آثار شما از دیگر نویسندگان مکتب جنوب بهویژه آبادان در چیست؟
البته این را منتقدان و مخاطبان باید بگویند. تصور خود من این است که نوستالژی شدید و طنز سیاه شاید یکی از وجوه تمایز کارهای من از دیگر نویسندگان آن خطه باشد.
چرا آبادان در داستانهای شما شهری ازدسترفته ترسیم شده است؟
آبادان بهشت کوچکی بود که جنگ و جهل ویرانش کرد و تلّی از خاکستر از آن به جا نهاد. شهر کوچک و سرسبزی به تقلید از شهرهای کوچک کارگری بریتانیا ساخته شده بود که با سیستم انگلیسی مثل ساعت کار میکرد. البته بخش متعلق به شرکت نفت چنین خصوصیتی داشت که شکل غالب شهر بود. در کنارش هم بخش غیرشرکتی وجود داشت که چندان چنگی به دل نمیزد. اما بههرحال، نوستالژی نوستالژی است. آنهم مربوط به دوران کودکی و نوجوانی که دوران سرخوشی و بیخبری و رهایی در زندگی هر آدمی است. آن بهشت سرسبز با نخلستانهای انبوهش برای نسل من از دست رفته است.
واضح است دوران کودکی و نوجوانی همواره تأثیر بارزی بر زندگی نویسنده دارد. از آن دوران بگویید و فضاهایی که بهنوعی با آثارتان پیوند خورده است.
پدر من کارگر شرکت نفت بود و ما در خانهای متعلق به این شرکت زندگی میکردیم، تا زمانی که من کلاس هفتم را تمام کردم. در آن سال پدرم بازنشسته شد. خانۀ سازمانی را تحویل دادیم و آمدیم به خانهای که پدرم در محلۀ «سَدّه»، در بخش غیرشرکتی شهر، خریداری کرده بود. در بخش شرکت نفت، محلههای کارگری بود و محلههای کارمندی. خانههای کارمندی بزرگتر بودند، اتاقهای بیشتری داشتند و باغچههای بزرگتر؛ اما هر محله، چه کارگری و چه کارمندی، امکانات اختصاصی خودشان را داشتند. دبستان و دبیرستان، بازارچه، درمانگاه، کلانتری، باشگاه، سینما، استخر، فروشگاهِ جیرۀ اختصاصی ماهانه، پارکینگ محلهای، سیستم فاضلاب پیشرفته، آتشنشانی و… . کودکی من در چنین محلهای سپری شد. بعد به سَدّه آمدیم. ما خانوادهای دهنفره بودیم و با کشته شدن دامادمان در تصادف اتومبیل، چهار فرزند او هم به جمع ما اضافه شدند. پدرم یکتنه باید مخارج زندگی و تحصیل این چهارده نفر را تأمین میکرد. زندگی سختی داشتیم تا وقتی که برادر بزرگتر و خواهران بزرگترم شاغل شدند. از شانسم، محلۀ سَدّه کنار نخلستان قرار داشت و خانۀ ما در دویستمتری نخلستان و حدوداً چهارصدمتری شطّ بهمنشیر بود. دوران نوجوانی من تا گرفتن دیپلم در اینجا سپری شد. کتاب خواندن من و عضویتم در کتابخانههای مدرسه و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و ملی و… از همینجا شروع شد و اولین داستانهایم را نیز در همینجا نوشتم.
بهلحاظ مضمونی و از منظر پرداخت به فضاهای شهری مجموعه داستان دومتان، یعنی «شکار شبانه»، با مجموعۀ اول متفاوت است. چه مؤلفهای از شهر ارزش پرداخت دارد که مشمول کهنگی زمان نمیشود؟ بهطور مثال، در مجموعۀ «دوبلینیها» اثر جویس، پرداخت شخصیتها در بستری صورت میگیرد که نهتنها هیچکدام بر دیگری توفق ندارد، بلکه ترسیمگر فضایی ویژه و مختص جویس میشود.
مجموعۀ اولم دربرگیرندۀ داستانهای اولیۀ من است که چندان پختگی ندارد. از 17 داستان مجموعۀ «سنگ و سپر» میتوان پنجشش داستانی را که از سال 1365 به بعد نوشته شدهاند، پخته و سنجیده قلمداد کرد. مطالعه، سفرهای بسیار، شرکت در جلسات داستانخوانی زندهیاد گلشیری، دمخور شدن با اشخاص صاحبنظر و صاحب صلاحیت در این فن، بازخوردی که پس از چاپ هر داستان در نشریهای دریافت میکردم، تعمق و دقت در داستانهایی که میخواندم بهقصد یادگیری صناعت داستاننویسی و… مجموعه عواملی است که باعث شده مجموعه داستان دومم، «شکار شبانه»، حاوی داستانهایی باشد که بوی پختگی از آنها به مشام اهلفن میرسد و نهایتاً اینکه هر نویسندهای در نوشتههایش خود و جهان خود را بازتاب میدهد و من نیز چنینم.
با توجه به رشتۀ تحصیلیتان، تأثیر هنر و اسطوره را در کارهای خود چگونه تفسیر میکنید؟ برای نمونه از داستان «پنجشنبههای بارانی» میتوان برداشتی سیزیفوار داشت.
رشتۀ تحصیلی من ادبیات نمایشی بوده. در این رشته یکی از تکالیف اولیه، خواندن نمایشنامۀ استادان بزرگ این فن از سراسر جهان است. از سوفوکل و آشیلوس گرفته تا شکسپیر و چخوف و ایبسن و بکت و دورنمات و برشت و میلر و ویلیامز و… . این بهخودیخود یعنی آشنایی با افسانهها و اساطیر دیگر ملل. از سوی دیگر، ادبیات کهن ما و همینطور ادبیات شفاهی عامه سرشار از حکایات و اساطیر پررمزوراز است، از شاهنامه گرفته تا هفتپیکر و مرزباننامه و هزارویکشب و عجایبالمخلوقات و دارابنامه و داستانهای بیدپای و سمک عیار و مثنوی و… . اینها ذهن و ناخودآگاه ما را غنا میبخشد و در زمان نوشتن، از درزهای پنهان ناخودآگاهمان نشت میکند به داستانهایمان. در قصههای عامیانه هم شخصیتی داریم که ناچار است با صافی (آشپالا) از رودخانه آب بیاورد و همواره چون به مقصد میرسد، ظرفی خالی از آب در دست دارد و دوباره باید بازگردد که بیشباهت به قصۀ سیزیف نیست.
حضور مؤلفۀ طنز در مجموعه داستان «زخم شیر» نسبتبه دو مجموعه داستان دیگرتان وجهی متمایزکننده است. این تفاوت در کجا شکل گرفته است؟
طنز در زندگی و رفتار شخصی من هم نمود پررنگی دارد. در مجموعۀ اولم «سنگ و سپر» یک داستان طنز دارم به نام «کولر آبی». در «شکار شبانه» هم داستان «چوب سیگار» در واقع طنزی است که با جهان رفتگان شوخی میکند. در «زخم شیر»، همین داستان و «سگ ولگرد» از طنز بیشتری برخوردارند. در کارهای دیگر هم، طنز هرجا مجال بروز پیدا کرده، خودی نشان داده. گمان میکنم هرچه از عمر آدمی بیشتر میگذرد، بیشتر به بیهودگی زندگی و این آمد و رفتنها آگاه میشود و از زبان خیام میپرسد: از آمدن و رفتن ما سودی کو؟ گمانم بر این است که در پیری طنز بیشتری یقهمان را میگیرد.