باید بگذاری بروم، اگر می‌خواهی بمانم

نویسنده: جعفر مذهبی

دکترای فلسفه

یکی از بازی‌های تلخ و شیرین دوران کودکی‌م این بود که می‌رفتم حیاط پشتی خونه‌مون و اولین مرغی رو که می‌شد به چنگ آورد می‌گرفتم و می‌آوردمش تو اتاق. پارچه‌ای پهن می‌کردم، براش دونه می‌ریختم، کیپ نگهش می‌داشتم و اون‌قدر نوازشش می‌کردم تا یواش یواش عادت کنه و تو بغلم آروم بگیره. سعی می‌کردم جایی بذارمش که از پشت شیشه بتونه حیاط رو ببینه، یا در رو باز می‌گذاشتم تا ارتباطش رو با مرغ‌های دیگه از دست نده. مرغه اولش خیلی دست‌و‌پا می‌زد تا بپره، ولی بعد که می‌فهمید این بچه مثل بچه‌های آزاریِ هم‌سن‌و‌سال خودش، مرغ‌کش و گنجشک‌کش و سگ‌کش و خلاصه، حیوون‌کش نیست، کمی آروم می‌شد.

 اما گرفتاری اینجا بود که همیشه با کوچک‌ترین حرکت ناخواسته‌ای که انجام می‌دادم، می‌خواست بپره و بره تو حیاط. همیشه از خودم می‌پرسیدم اون بیرون چه خبره که این حیوون این‌قدر دلش می‌خواد بره اونجا. خونه از بیرون گرم‌تر و راحت‌تره. اینجا آب و دونه هست و از همه مهم‌تر، مراقبت و توجه و نوازش حیوونی که بهش میگن اشرف مخلوقات و شعورِ مطلق همه آفاق؛ حیوونی که رو دو پا حرکت می‌کنه، راست‌قامته و افق دیدش خیلی وسیعه؛ حیوونی با چنان هیبت و قدرتی که تمام حیوون‌هایی که کابوسِ مرغ بیچاره محسوب می‌شن ازش واهمه دارند. خب، باشه، قبول! ترسیدن از همچین موجود مهیبی طبیعیه، اما اون که می‌تونست ببینه این قدرت و هیبت برای او به کار نمی‌ره. یعنی واقعا دوست نداشت باهام بمونه؟ دیگه باید چیکار می‌کردم که دوستم داشته باشه؟ این‌ها آزاردهنده‌ترین سؤالایی بود که دائم تو ذهنم بالا و پایین می‌رفت. گاهی که خیلی ناراحت می‌شدم، خطاب قرارش می‌دادم و با عصبانیت بهش می‌گفتم: تو اصلاً معلومه چته؟ اون بیرون واسه پیدا کردن یه دونه هی باید زمین رو بروبی و روزی صد بار حیاط رو گز کنی تا شاید چیزی واسه خوردن گیر بیاری. تخم که می‌ذاری، نصیب مار و کلاغ می‌شه؛ جوجه که می‌آری، عقابه می‌بردش؛ و تازه اگه یه لحظه غفلت کنی، شغاله طوری خودت رو از زمین برمی‌داره که انگار هرگز وجود خارجی نداشتی. وقتی که هوا سرد و بارونی می‌شه، باید سعی کنی در نظام سلسله‌مراتبیِ مرغ‌های دیگه جایی واسه خودت دست‌وپا کنی تا یخ نزنی. هرزچندگاهی هم خروس از خدا بی‌خبر می‌آد و بی‌خیال آشوبی که تو دلته، احساس تملکش رو با سائقه‌های جنسی‌ش ترکیب می‌کنه و طوری تو سرت می‌زنه که انگار گناهکاری که مرغ از تخم دراومدی. یعنی تو واقعاً نمی‌خوای اینجا تو خونه، تو این جای گرم و نرم، پیشم بمونی؟ آخه چرا؟

شماره 24 مجله برای فردا

با خرید شماره 24 این مطلب را بصورت کامل در قالب فایل PDF می‌توانید مطالعه فرمایید.